تا اشک پدری را که نمی داند امشب با دست خالی چگونه به خانه برگردد، نبینیم. ببار ای باران! تا صدای ضجه مادری را بر بالین فرزند بیمارش، که به خاطر نداشتن هزینه درمان رو به مرگ است، نشنویم. ببار ای باران! تا هق هق گریه دختری که تمام رویاهای جوانی اش را قربانی اعتماد به یک ناجوانمرد دیو سیرت انسان نما کرده، نبینیم. ببار ای باران! تا ناله های آن پسری را که غیر از فروش کلیه، چیزی برایش باقی نمانده، نشنویم. بیار ای باران! تا چشمان خشک و حسرت بار آوارگان و پناهجویانی که از این همه بی اعتنایی دولت ها و سازمانها دیگر توان گریستن ندارند را نبینیم . بله ببار ای باران! سخاوتمندانه ببار! زیرا که ما آدم های بسیار با احساس و عاطفی و دل نازکی هستیم، مبادا اشک ها را ببینیم، دردها را بشنویم و خاطرمان آرزده شود. بله بدون وقفه ببار ای باران! خیلی سیاهی ها هست که باید شسته شوند. خیلی دل های تشنه هست که باید سیراب گردند. خیلی وجدان های خوابیده هست که باید بیدار شوند. بله بیشتر و تندتر ببار ای باران! زیرا که از خشکسالی عاطفه و قحطی انسانیت ، داریم هلاک می شویم. ببار ای باران! زیرا دیگر بارش اشک هایمان برای شستن لکه هایی که بر روی شرف و انسانیت جهان مان افتاده، و برای تازه کردن رویاهای چین و چروک افتاده نسل جوان مان کافی نیست. بله ببار! بر من امشب ببار ای باران! تا بیشتر از این، گونه هایم شوری اشکهایم را حس نکند. جلیل سپهر
top of page
bottom of page
Comments