٢۳ سپتامبر سال ١٩٩٤ مطابق با روز اول مهرماه سال١٣٧٣ بود كه آخرین بوسه را بر دیوار وطنم در فرودگاه مهرآباد زدم و با وجود سال ها تلاش و تحمل برای ماندن، به اجبار به همراه خانواده ام و یک شاخه گل از پارک مشهد که هنوز هم با مشتی خاک مشهد با من است، پایم را در پلکان هواپیمایی گذاشتم که مرا به مقصدی بنام «دوری از خانه» می برد.
آن روز با اینکه اول مهر بود، اما هیچ دانش آموزی به مدرسه نرفت چون روز جمعه بود. اما من در همان روز جمعه به مدرسه ای پا گذاشتم کـه چهار درس سخت داشت، كه آنها را با فيض مسيح تا بحال با موفقیت پشت سر گذاشتم.
درس اول: چگونه اندیشه ام را از راه دور به ریشه فرهنگ نياكانم پیوند دهم. درس دوم: چگونه وقتی به درخت غریبه قلمه ام زدند هویت خودم را زندگی کنم." درس سوم: چگونه دور از خانه، اهل خانه بمانم و همخانه ها را فراموش نکنم. درس چهارم: چگونه در سرزمین ناآشنا، آشنایان پیدا کنم و عشق بورزم.
در این سال ها خیلی از اعضاي خانواده و فاميلم درگذشتند بدون اينكه فرصتى براى آخرین دیدارشان را داشته باشم. اما محبت خـدا بوسيله فیض مسیح هرگز نگذاشت احساس تنهایی بکنم و اجازه نداد در روحم تلخ و افسرده شوم، زیرا روح شیرین خـدا سال ها بود که روح تلخی را در من شکست داده بود.
می گویند: درس معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب برد طفل گریز پا را. اوایل نمی دانستم این، زمزمه چه محبتی بود که صبح جمعه مرا بر سر کلاس مهاجرت آورد! اما بعدها فهمیدم این زمزمه محبت، رویای زندگی کردن در باورهایم بود. وطن همیشه وطن است و هرگز تغییر نمیکند . زیرا وطن جاییست که در آن ریشه گرفته ای ولی خانه تغییر میکند زیرا خانه جاییست که بتوانی باورهای خودت را زندگی کنی . بنابراین سختی مهاجرت، بهای منصفانه ای بود که میبایست بدون غرغر و شکایت، می پذیرفتم. خـدا را برای تمام این روزها و همه شرایط سرد و گرم، و تلخ و شيرين و پستی و بلندی اين سال های غربت، قلبا شکرگزار هستم.
امروز صمیمانه از دولت آن وقت ترکیه که مهمانشان بودم تشکر می کنم و با افتخار از دولت امریکا برای پذیرفتن من و خانواده ام به عنوان شـهروند خـود، سپاسگزارم. و برای ایران عزیزم که ریشه هایم در اوست و برای امریکای عزیز که خانه دوم من است و شاخه هایم در اوست آرزوی خیـر و برکت می کنم. خـدا ایران و همه کشورهایی که در آن ساکن هستیم را برکت بدهد. جلیل سپهر
Comments