مادربزرگی به نوهاش گفت امروز من را به کلیسا ببر. نوه گفت آخه مادربزرگ اینهمه رفتی کلیسا از این همه حرفهایی که شنیدی چقدرشون یادت مونده؟ مـادربزرگ یک سبد پلاستیکی به او داد و گفت برو برایم این سبد را پر آب کن بیار. نوه خندید وگفت آخه اینکه آب رو نگه نمیداره، ولی چون نمیخوام روی ماهت رو زمین بزنم چشم، اطاعت میکنم تا عملا ببینی که این سبد آب رو نگه نمیداره، پس رفت و با سبد خالی برگشت و گفت دیدی سبد اصلاً آب رو نگه نداشت؟ مادربزرگ لبخند زد و گفت بله آب رو نگه نداشت ولی خودش شسته شد.
وقتی ما کلیسا میریم شاید همه حرفها یادمان نماند، ولی شنیدن کلام امیدوارکننده و تسلیبخش خدا چرکها، آشغالها، اثرات حرفهای منفی، کثیف و زشتی را که در طول هفته شنیدهایم را میشوره واز بین میبره. نوه گفت آماده شو که من خودم بیشتر از شما به شنیدن کلام خدا نیاز دارم.
دوست عزیز من و شما چطور؟ اگر دنیا بدجوری حالت رو گرفته، اگر مردم با زخم زبانشون بدجوری دلت رو شکستند، امروز حتما بحضور خدا برو، نه بحضور افراد و کلام تسلی بخش و شفادهنده خدا را بشنو نه صحبت افراد را. هیچکس درهیچ کلیسایی به اندازه مسیح منتظر شما نیست وهیچ مقامی درهیچ کلیسایی نمیتواند آنچه خدا برای من و شما انجام میدهد را انجام دهــد. شاید همه آیات کلام خدا و همه صحبتهای پیغام این یکشنبه به یادمان نماند ولی حتما سـبد دل و احساس و افکارمان یک بار دیگر شسته خواهد شد . جلیل سپهر
Comments