درماه هاى آخری كه درشهرمان بودم و تصميم قطعی داشتم مهاجرت کنم به محل كار برادرعزيزی رفتم و گفتم لطفا برای سفرمان دعا کن من ميخواهم مهاجرت كنم . با يك نگاه معنی دارى گفت فكرش را هم نكن. تو ممنوع الخروجی امكان ندارد با خدمت كليسايی كه در اینجا داری اجازه خروج داشته باشي .
گفتم ولی من مطمئنم حتما ميروم چون اراده خدا را در این مورد دریافت کردم
گفت پول زيادی ميخواهد داري ؟
گفتم نه هنوز
گفت كسي را بيرون از ايران دارى؟
گفتم نه هنوز
گفت اصلا پاسپورت گرفته اي ؟
گفتم نه هنوز
گفت كشور خاصی را در نظر گرفته ای؟
گفتم نه هنوز
گفت دعوتنامه از كشوری داری ؟
گفتم نه هنوز
گفت مطمئني ممنوع الخروج نيستي؟
گفتم نه هنوز
گفت پس اصلا حرفش را نزن
گفتم برارد جان من حتما با همسرم و بچه ها بطور قانونى ميروم و به موفقيت هم به مقصدی كه هنوز نميدانم كجاست خواهم رسيد و از آنجا بتو تلفن خواهم زد .
گفت اگر اجازه دادند و توانستى برى من اسمم را عوض ميكنم ميگذارم نازيلا و تو ميتوانی مرا نازيلا صدا بزنى .
از آنروزغم انگيز سالها گذشت و به فيض خـدا از دره و بيابان تجربیات روحاني زيادی گذشتیم و درامريكا ساكن شديم . تا اينكه شنيدم اين برادرعزيز دریک موسسه درس ميخواند و همانجا هم ساكن است .
به آن موسسه تلفن كردم گفتند دانشجويان درسالن ناهار خوری هستند با كی كار داريد تا صدا بزنم؟
آنروز كلي با هم خنديديم و ياد روزهاي سخت را زنده كرديم . حالا هر وقت تلفني با هم صبت ميكنيم يادی هم از نازيلا ميكنيم . ايمان دارم در برابر اراده خـدا همه اسم و رسم و رنگ شرایط عوض خواهد شد .
لطفا درهر تصمیمی نه به آنچه خودتان میخواهید . نه به آنچه حدس گمان و احساس تان است. نه به آنچه دیگران وعده داده اند. نه به آنچه میل و سلیقه تان است. بلکه به آنچه خـدا بشما گفته و آنرا بطور واضح برایتان مشخص کرده است ايمان داشته باشيد حتی اگر جواب همه سوالاتتان " نه هنوز" است.