top of page

چرا به همدیگر نیازمندیم ؟


روزی چهار نفر با هم در مورد دوست فلج شان شان که قادر به حرکت نبود دلسوزانه فکر می کردند. اولی گفت: بیچاره خیلی غمگینه دلش گرفته، بهتره چند تا موزیک و فیلم جدید برایش بیاوریم شاید دلش باز بشه. دومی گفت: بیچاره خیلی تنهاست بهتره مشروب بگیریم براش یک سورپرایز پارتی راه بندازیم، از تنهایی دربیاید. سومی گفت: بیچاره همه عمرش فقط سقف اتاق رو دیده، می گم بهتره ببریمش کاباره و کنسرتی حالش جا بیاد. چهارمی گفت: اولا که بیچاره نیست چون ماها رو داره، دوما با این کار فقط صورت مسئله رو عوض می کنیم، خود مسئله که حل نمیشه. شنیدم عیسی شفادهنده امروز وارد شهر شده و توی خونه ای صحبت می کنه و همه مردم هم با هر درد و مرضی می تونند بطور رایگان پیشش برن.

بیایید چهارنفری یک گوشه تختش رو بگیریم ببریمش پیش مسیح تا مشکلش برای همیشه حل بشه و خودش راه بیفته. همه گفتند بدفکری نیس، ما که حاضریم.

آن چهارنفر او را بردند و دیدند بخاطر ازدیاد جمعیت داخل و بیرون خانه، جای سوزن انداختن نیست انگار همه شهر آنجا هجوم آورده بودند.

اولی گفــت: اینم شانس ما. ای بخشکی شانس که لب دریام که بریم آبش خشک میشه. دومــی گفت: اگه پارتی رو راه انداخته بودیم هـا، تا حالا روحیه اش خوب شده بود. سومی گفت: بفرما ازین مونده و از اون رونده شدیم. من که گفتم ببریمش کنسرت، شما به حرفم گوش نکردین. حالا دست از پا درازتر باید برگردیم خونه آخه اینم فکر بود که تو کردی؟ چهارمی گفت: نه ما بر نمی گردیم. من فکر بهتری دارم. امروز بجای سورپرایز کردن خودش تموم شهر رو چنان سورپرایز می کنیم که همه انگشت به دهن بمونند. او دو نردبان آورد و آنها تخت دوست فلج شان را بردند بالای پشت بام و سفالها و چوبهای قسمتی از سقف رو طوری برداشتند که روی سر مردم نریزد و تختش را با طناب پایین آوردند.

مردمی که تا آن وقت در اطراف مسیح جمع شده بودند از ترس اینکه سفال روی سرشان نریزد کنار رفتند و جا برای تخت مفلوج باز شد و او را جلوی پاهای مسیح قرار دادند.

مسیح ایمان، قاطعیت، پشتکار و عقب نشینی نکردن آنها را که دید نه تنها آن شخص مفلوج را شفا داد، بلکه گناهانش را هم آمرزید. و او در مقابل چشمان متعجب و دهان های باز مردم بعد از یک عمر در بستر بودن، برای اولین بار بلند شد و براه افتاد. آن چهار نفر از بالا و همه مردم از پایین در حیرت افتاده به یکدیگر می گفتند: “چنین اتفاقی هرگز تا حالا ندیده ایم.”

امروز خدا می خواهد در زندگی ما کارهای شگفت انگیزی انجام دهد که تا بحال نشنیده و ندیده ایم، و قدم های جدیدی برداریم که تا به حال برنداشته ایم. سوال این است که من و شما کدام یک از آن چـهار نفر هستیم؟ جلیل سپهر

Comments


bottom of page