طفل و پیر هر دو بهم فکر میکنند
هر دو برای راه رفتن ناتوانند
هر دو به تنهایی قادر به رفع نیاز هایشان نیستند
طفل نمیتواند حرف بزند . پیر نمیخواهد حرف بزند
طفل نمی داند چطور به خواسته هایش برسد
پیر نمیتواند به خواسته هایش برسد .
هر دو با دنیایی از حسرت از سر آغاز و انتهای زندگی بهم می اندیشند
طفل میگوید میخواهم روش و طریق زندگی را بیاموزم
پیـر آهی میکشد و با حسرت میگوید کـاش امروز :
زندگی را ساده بگیری و بدون حاشیه زندگی کنی
زندگی را با درگیرشدن با آنچه مال تو نیست سخت نسازی
فرصتهایت را سخاوتمندانه و بدون تخفیف زندگی کنی
با جسارت و دلیری و شهامت همه حرفهای دلت را بزنی
از رویاها و خواسته هایت حتی یکقدم عقب نشینی نکنی
از حداکثر وعده و امکاناتی که خدا بتو داده کوتاه نیایی
با خدایی که راه و راستی و حیات است صمیمانه همکاری کنی
و با ایمان. سمج . مصمم . قاطع . بی پروا و بدون تعارف زندگی کنی
زیرا فردایی که روش زندگی را آموختی دیگر فرصت و توانایی انجامش را نداری و حسرت آنچه نکردی بیشتر از کهولت سن پیرت میکند. و ایکاش طفل این حقیقت را امروز بفهمد که کلاس " تجربه زندگی " معلم بدجنسی دارد و درسش را زمانی میفهمی که زنگ کلاس را زده اند
جلیل سپهر
Comments