برگ ها با تغییر رنگ خیلی زود می فهمند که پاییز در راه است، اما به روی خودشان نمی آورند و ناامید نمی شوند بلکه برعکس تا آخرین لحظه جدا شدن از شاخه با شور و نشاط، و هیجان خاصی به زندگی ادامه می دهند. آنها رقص کنان تا به آخر می ایستند و نمی گذارند کسی طعم مرگ را قبل از رفتن، به آنها بـچشـانـد. اما برعکس آنها، گل ها از ترس پاییز بخود می لرزند و آرزو می کنند کاش زودتر کسی بیاید، آنها را بچیند و به مراسمی ببرد و در گلدان زیبایی بر روی میز گرانبهایی قرار دهد. غافل از اینکه در شب همان روز، آنها را از گلدان به سطل آشغال انداخته و فردا صبح به قبرستان دفع زباله ها منتقل میکنند. روی سخنم با شما پسر عزیز است که شاید بخاطر نگرانی از آینده، دلت را باخته ای. با شما دختر عزیزی که شاید بخاطر ترس از تنها ماندن حاضری به هرنوع رابطه نامناسبی تن بدهی. با شما پناهنده عزیز که از ترس آوارگی شاید حاضر به هرگونه همکاری با قاچاقچیان بیرحم شده ای. با شما دوست عزیزی که بخاطر شنیدن جواب منفی دکتر، شاید روحیه ات را از دست داده ای. و با شما نازنینی که به هر علت و دلیلی زهر مرگ را قبل از هر اتفاقی با فکرهای منفی بی رحمانه بخودت تزریق می کنی.
کتاب مقدس در جامعه ۳: ۱ و ۱۱ می گوید: “در زیر آسمان برای هرچیزی وقتی است و خدا هر چیز را در وقتش نیکو آفریده.“ مطمئن باش تا کار خدا با تو به آخر نرسیده باشد، کار تو در این دنیا به آخـر نخـواهـد رسید. بنابراین همه مـا باید با امید و اعتماد منتظر اعمال ممکن خدا در لحظات غیر ممکن زندگی مان باشیم و از حداقـل فرصـت هایمـان، حداکـثر بهـره را ببـریم، وگـرنـه از حداکتر امکانات خود، حداقل منفعت را هم نخواهیم بــرد. جلیل سپهر
Comments