top of page
Search
سـوار مینی بوس شدم برم فلکه اول تهرانپارس . طبق معمول مینی بوس دو برابر ظرفیتش مسافرداشت. بوی تند عرق و فضای تنگ و فشرده مینی بوس همه رو کلافه وعصبی کرده بود و نق میزدند و جـد و آبای این و اون رو لعنت میکردند .
.یـه آقای بزرگسالی اون جلوی در با زحمت سر پا ایستاده بود رو شو برگردوند طرف مسافرا و گفت بــذارین یـه جوک بهتون بگم یـخورده بخندین .
یکی با عصبانیت گفت برو بابا دلـت خوشه داریم پرس میشیم آقا میخواد جوک بگه . یکی دیگه گفت معلومه خیلی وضعـت توپه کبکت خروس میخونه .یکی دیگه گفت ببین تو دیگه با کی گــره خوردی که تو این وضعیت با دمـت داری گردو میشکنی ؟ یکی هم با تحقیر گفت معلومه خیلی شیرین مـغز تشریف داری داداش . آدم باید شیرین مغز باشه که تو این قبرستون بدبختی که گرفتار شدیم بخواد جوک بگه .
bottom of page
Comments