وقت را دریابید
(افسسیان 5 : 16 )
مارتا و خواهرش از دوستان خانوادگی مسیح بودند و روزی او را به منزلشان برای نهار دعوت کردند . مریم نشسته بود و به سخنان مسیح با دقت گوش میکرد ولی مارتا خیلی میدوید تا بهترین تدارک را برای پذیرایی مهمان ببیند .
نفس نفس میزد . شر شر عرق میریخت . فشار خونش بالا رفته بود .انگار داشت سکته میکرد . شدیدا نگران شکل و طعم و رنگ و بو و مزه غذا بود .نگران رنگ و لعاب سفره و تزئین ماهی سفید با برشهای پرتقال . نگران دسـر بعد از غذا. نگران دکور منزل و مخصوصا نگران رعایت همه رسم و رسومات مهمانداری بود . فکر کنم آخـر هم گفت :
وای خیلی بـد شد به بزرگی خودتون ببخشید . نتونستم اونطور که میخواستم پذیرایی کنم . شرمندم . به امید خدا دفعه بعد تشریف بیارین از خجالت تون در بیام .
همه چیز به خوبی مهیا شده بود و مهمانی آبرومندانه برگزار شد. ولی مارتا اصلا راضی نبود . دلش آروم نمیگرفت . انگار حس تقصیر داشت خفه ش میکرد . شاید هم از مریم پرسید بنظرت طعم غذا چطور بود ؟ فکر کنم ته دیگش کمی ته گرفته بود
مهمان که رفت مارتا از فرط خستگی افتاد روی مبل و به این جمله مسیح فکر کرد که گفت : مارتا تو درچیزهای زیادی نگرانی داری . ترا یک چیز لازمست که بنشینی و به حرفهای من گوش کنی . مارتا از پنجره به انتهای کوچه خیره شد اما مهمان رفته بود . تازه یادش اومد که هیچ مصاحبت و گفتگویی با مسیح نداشته و نتوانسته حتی دو کلمه با او صحبت کند و این فرصت زیبا رو از دست داده .
"من و شما چطور ؟ "
این داستان اغلب ما ها ست که گاهی آنقدر نگران و مشغول و درگیر مراسم و تشریفات و به خیال خودمون خدمت به مسیح هستیم که از لذت مصاحبت شخصی با او بی بهره میمانیم .
چقدر مهم است که فرصت های مصاحبت با خدا را قربانی انجام مراسم مذهبی نکنیم و بدانیم او خداست و نیازی به مراسم و تشریفات ما ندارد . مهم تر از خدمت کردن به خدا احترام کردن به حضور او و شنیدن حرفهای او و انجام اراده اوست .
اگر تا بجال به اندازه کافی با او وقت نگذاشته اید نگران نباشید امروز فرصت هست. او جایی نرفته بلکه بر درب قلب ما ایستاده میکوبد و اگر باز کنیم داخل شده همین حالا با ما مصاحبت خواهد داشت.
( مکاشفه 3 : 20 )
جلیل سپهر
Comments