این چرخ فلک شهربازی پارک ملت شهر مشهد است . وقتی نو جوان بودم برای اولین بار با شوق و ذوق وصف نشدنی به تنهایی سوار این چرخ و فلک شدم .
وقتی ازدواج کردم با همسرم . وقتی پدر شدم با فرزندم و برای آخرین بار وقتی میخواستم از ایران بیرون بیایم یکبار دیگر به تنهایی سوار این چرخ و فلک شدم .
اما اینبار برخلاف دفعه های قبل نه برای لذت و تفریح بلکه برای یادآوری تمام خاطراتی که قرار بود هرگز تکرار نشوند.
وقتی چرخیدن چرخ فلک به آخر رسید چنان غرق خاطراتم بودم که صدای " تموم رف " مسئول را نشنیدم . او با صدای بلندتری گفت: مگه نمیشنوفی ؟ موگوم تموم رف بیا پایین دگه . دداش مردم منتظرن . مخن سوار رن . بری چی لفتش میدی خوب ؟
از آنشب پاییزی سالها میگذرد و من هنوز هم بیاد خاطرات زیبای آنشب و همه شب های زیبای آن شهر بازی هستم .
بعد ها فهمیدم بین چرخ فلک شهر بازی محبوب من با چرخ و فلک این روزگار وجه مشترکی وجود دارد که هر دو را برای اولین بار تنها سوار میشوی و هر دو را برای آخرین بار تنها پیاده میشوی .
زندگی من و شما در وسط همین چرخ زدن های چرخ و فلک روزگار ست و این ما هستیم که باید انتخاب کنیم بخوشی بگذرد یا به غم و اندوه ؟
خداوند میفرماید : امروز حیات و موت و برکت و لعنت را پیش روی تو گذاشتم؛ پس حیات را انتخاب کن تا زنده بمانی. ( تثنیه 30 : 19 )
دوست عزیز از چرخ و فلک روزگار سخاوتمندانه لذت ببر و با تمام شوق و هیجان خوشی هایت را فریاد بزن و همه صحنه ها را بخاطر بسپار . قبل از اینکه دور آخر فرا برسد و مسئولش بگوید :
" هی با تویوم تموم رف بیا پایین دگه "
جلیل سپهر
Comments