top of page

به آغوش پدرت اعتماد کن


تصور کنید با هواپیما در حال مسافرت هستید . خلبان بیاید درب هواپیما را باز کند و بشما بگوید : بیا تا ترا بیرون بیندازم البته نگران نباش من به کارم واردم حواسم بتو هست و ضرری بتو نمیرسد .

فکر میکنم در یک لحظه عصب تان فلج شده . خون تان یخ زده . رنگ تان سفید شده. نفس تان گرفته . سرتان چرخ خورده و چشمانتان آلبالو گیلاس میچیند .

این دقیقا همان احساسی ست که به موسی دست داد. وقتی خدا به او گفت: بیا تا ترا نزد فرعون بفرستم . موسی سرش چرخ خورد وقتی بخودش آمد گفت : خداوندا ببخشید بنده به سه دلیل مهم اصلا مناسب اینکار نیستم .

اول- اینکه بنده شخص مهمی نیستم خروج ۳ : ۱۰ دوم - اینکه کسی بنده را تایید نمیکند خروج ۴ : ۱ سوم - اینکه بنده اصلا لکنت زبان دارم خروج ۴ : ۱۰

ما هم اغلب دچار چنین مشکلاتی میشویم ولی مشکل اصلی ما و موسی اینها نیست. بلکه مشکل اصلی اینست که با نگاه به شرایط ضعیف و محدود خودمان به مشکلات نزدیک میشویم نه با شرایط مقتدرانه و تدارک عظیم و تواناییهای نامحدود خدای قادر مطلق .

درمان چیست ؟ اگر بحضور خدا برویم و نگرانی و ضعف مان را به او بگوییم . او ما را مجهز میکند و با کلام مقتدرش سخنی بما میگوید که آنروز موسی را متقاعد کرد تا با فرعون زندگی اش روبرو شود و بهمراه بـرده های آزاد شده از دریای بسته عبور کند همان دریایی که فرعون و لشکرش در آن غرق شدند .

برای غرق کردن فرعون نگرانی و دلواپسی و ترس ها. باید ابتدا خودمان در دریایی پا بگذاریم که قرارست واقعیتهای تلخ زندگی مان در آن غرق شود .

دوست عزیز زندگی در آزادی را زمانی آغاز میکنی که عمر فرعونهای فکری ات در دریای شک و تردید و بن بست های ذهنت به پایان رسیده باشد

آنوقت مانند کودکی که آغوش پدرش را باور کرده بدون نگرانی خود را در آسمان واقعیت ها پرت خواهی کرد. حقیقت انکار نشدنی اینست که : خـدا هرگز به کسی که به آغوش او اعتماد کرده جـا خالی نمیدهد .

جلیل سپهر

bottom of page